بهشتِ بیهوده
بهشت اگر به شفاعت رسد، نخواهم رفت
به زور گریه و طاعت رسد، نخواهم رفت
بدون کشته شدن سرنوشت بیهوده است
شهید اگر نتوان شد، بهشت بیهوده است
شکست عبدود(1) است آنچه طاعت است مرا
و کندن درخیبر شفاعت است مرا
*
سخن خلاصه کنم، روشن است، ای مردم!
که اختیار زمین از من است، ای مردم!
و روشن است از اول برای من زنده است
درخت و چشمه و جنگل برای من زنده است
و روشن است که مغرور و سخت خواهد ماند
درخت، بعد ملخ هم درخت خواهد ماند
سبب نبودید، سوزندهی سبب مشوید
نجاشی ار نتوان شد، ابولهب مشوید
درخت را بگذارید خود بزرگ شود
شبان دهکده بی سگ حریف گرگ شود
شاعر : محمد کاظم کاظمی
پ.ن: (1) عمرو بن عبدود